loading...
یک دوست ، یک خاطره
هانیـــــــــــــه بازدید : 151 چهارشنبه 25 دی 1392 نظرات (5)

جهت : 

1. سلامتی حضرت مهدی (عج) ، 

2. تعجیل در ظهور ایشان ،

3. آزادی حرم مطهر حضرت زینب کبری (س) و

حضرت رقیه خاتون (س) و امام حسن عسکری (ع)

پدر بزرگوار حضرت صاحب الامر آقا امام زمان (عج) ...

میخوام یه قرار معنوی بذارم : 14 روز به نیت 14 معصوم به

تعداد 14 نفر ( یا بیشتر ) روزی 1 صلوات جمعی ختم شود .

***هر کس که مایله اسمشرو توی نظرات ثبت کنه !***                                            آغاز این 14 روز : 26/دی/92 تـــــــــا 9/بهمن/92

 

 

 

 

هانیـــــــــــــه بازدید : 382 شنبه 21 دی 1392 نظرات (4)
  •   
  •   اول : به نام عزیــــــــزترین و تنهــــــــــا مرحم دلم ( خدا )
  •  
  •   دوم : خیلی خیلی خـــــــــــــــــوش اومدید .
  •   الخصوص دوستان عزیز خــــــــــــــــــــــودم ...

  •   سوم : منتظر نظــــــــــراتتون هستم ، زیااااااد!!
  •   و ...
  •   و اما درباره ی یک دوستـــــــــ ، یک خاطره 
  •   خاطراتمو خیلی دوست دارم و باهاشون
  •   زندگی میکنم ؛ به خصوص اوناییکه با بهترین 
  •   دوستام دارم .
  •   به همین دلیل تصمیم گرفتم یه صفحه از این سایت
  •   رو به خودم و دوستام و خاطراتمون تعلق بدم ؛ پس ،،،
  •   پشکش به تمام دوستای عزیزم :
  •  
  •   ضحی ، زینب ، محدثه ، محدثه سادات ، غزاله ،سنا،   
  •  
  •   فاطمه . د ، فاطمه . ش ، فاطمه . ا ، زهرا ، الهام 
  •  
  •  
  •   عکس رفقا در ادامه مطلب ...

 

 

 

 

هانیـــــــــــــه بازدید : 183 دوشنبه 23 دی 1392 نظرات (0)

  •  
  • از ستم جبر به جان آمدم
  •  
  • از غم املا به فغان آمدم 
  •  
  • خسته شدم بنده ز جغرافیا 
  •  
  • هم ز اروپا و هم از آسیا 
  •  
  • من چه کنم آب و هوایش بد است
  •   
  • یا که فلان رود به رویش سد است ؟
  •  
  • یا که فلان چشمه فلان جا بود
  •  
  • رقص کنان راهی دریا بود ؟
  •  
  • این که نشد آب و نشد نون من 
  •  
  • نمره بده نمره بده جان من 
  •  
  • نمره ی بیست تو بود دلپذیر
  •  
  • بنده فدای تو شوم ای دبیر 
  •  
  •  
  •  
  • 2سال دیگه باید واسه بقیه دست  بزنی و
  •  
  • بشینی منتظر 16 آذر ، که بشه روز دانشجو !
  •  
  • پس بزن به افتخار خودمون ...تشویق
هانیـــــــــــــه بازدید : 97 دوشنبه 23 دی 1392 نظرات (1)

6 ماه ، چقدر دیر گذشت ...

اولین دوری تقریبا طولانی من و تو بود غزال !

یادته ؟!

بعد از 6 ماه تو رو دیدم و از خوشحالی زیاد ،

اصلا نمی تونستم حرف بزنم ...

همیشه میگفتم این چیزا مال فیلماست ،

ولی هیچوقت یادم نمیره که حتی توان سلام کردن

هم بهت نداشتم ... !

یادش بخیر !

نمیدونستیم که بعد از اون تا همین امروز قراره 

2 سال و 10 ماه از دوستیه 6 سالمون همو نبینیم !!

هانیـــــــــــــه بازدید : 105 جمعه 20 دی 1392 نظرات (0)

آقایی که کربلامو از تو دارم ،

آقایی که بوی غربتت هنوزم استشمام میشه 

آقایی که پدر شاه و سلطان ایرانی 

آقایی که ...

آقایی که خیلی آقایی !!!...

ولادتتون مبـــــــــــــــــــــــارک .... !

هانیـــــــــــــه بازدید : 159 چهارشنبه 18 دی 1392 نظرات (0)
  • رو یه کاغذ نوشتم :  
  • سلام ، این فقط یه شوخی بود ؛ 
  • صرفا جهت شاد کردن خودمون ... !!!      
  • تو فهمیدی که ما توی نامه ات پودر گچ ریختیم ؛ 
  • اونو با فاصله از خودت گرفتیو بازش کردی ؛  
  • ولی خوب ضایعمون کردی ، الی ... !     
  • باید پائینش مینوشتیم صرفا جهت ضایع شدن ما     
  • و طرح شادسازیه تو ... چشمک

 

 

 

هانیـــــــــــــه بازدید : 157 چهارشنبه 04 دی 1392 نظرات (0)

از تــــــــــــــــــــــــــــــــــــو فقط  .  .  .

خاطره ایـــ دور دست مانده است ...

خاطره ایـــ مثل ابر ...

خاطره ایـــ مثل مه ...

خاطره ایـــ مثل باد ...

.........................................................


هانیـــــــــــــه بازدید : 1100 چهارشنبه 08 آبان 1392 نظرات (0)

.

.

.

علی

علی

علی

علی

علی

سینمو سپر میکنم میگم : آقام علیه 

سینمو سپر میکنم میگم : آقام علیه

عالمو خبر میکنم میگم : آقام علیه ،،،

میگم : آقام علیه ...

سینمو سپر میکنم میگم : آقام علیه

سینمو سپر میکنم میگم : آقام علیه

عالمو خبر میکنم میگم : آقام علیه ،،،

میگم : آقام علیه ...

بگو بالا ماذنه ها : فقط علی امیره

بگو بالا ماذنه ها : فقط علی امیره

هر کی علی رو نمیخواد ، باید بره بمیره ،،،

باید بره بمیره ...

علی

علی

علی

علی

علی

.

.

.

هانیـــــــــــــه بازدید : 51 چهارشنبه 08 آبان 1392 نظرات (0)

اسلام علیک یا امیر المومنین

اسلام علیک یا اباالحسن

اسلام علیک یا اخا رسول الله

اسلام علیک یا اباالحسین

اسلام علیک یا زوج البطول

اسلام علیک یا وارث النبیین

اسلام علیک یا علی بن ابی طالب

اسلام علیک یا امین الله فی ارضه

اسلام علیک یا مولای 

.

.

.

هانیـــــــــــــه بازدید : 56 چهارشنبه 08 آبان 1392 نظرات (0)

1) در این قسمت از خطبه ، پیامبر دلیل توقف خود را در 

غدیرخم بیان می کند و آن دلیل نزول آیه67سوره مائده 

است.

پیامبر می فرمایند : جبرئیل سه بار بر من نازل شد و از

جانب خداوند سلام رساند و مرا مامور کرد که در این محل

بمانم و به تمام مردم اعلام کنم که علی بن ابی طالب برادر 

، قیم و جانشین و پیشوای بعد از من است که نسبت او به

من مانند نسبت هارون به موسی است . با این تفاوت که بعد

از من دیگر پیامبری نیست و او صاحب اختیار شما بعد از خدا 

و رسولش است .

2) پیامبر در طول خطبه 2 بار این جمله را بیان می فرماید :

(آیه 67 سوره مائده )

که ای پیامبر آنچه که درباره علی به تو نازل شده ابلاغ کن .

 

 

( ادامه و منبع در : rnn.ir )

هانیـــــــــــــه بازدید : 59 چهارشنبه 08 آبان 1392 نظرات (0)

اون روزا که آماده ی سفر به کربلا میشدیم ، خیلیا به ما

میگفتن که : سامرا شاید نبرنتون ... !!!

اما من میگفتم : دلم روشنه ،،،

مسجد سهله ( نجف ) بودیم که داداشم گفت : 

رئیس کاروانمون گفته ، از سازمان حج اطلاع دادن ؛

فعلا سامرا ناامنه ................ !!!!

وقتی این خبرو شنیدم ، مدام این موضوعرو انکار 

میکردم ، اما ...

چند روز پیش به بابام میگفتم : چرا نزدیک شدن به

حضرت مهدی ،،،،، انقدر سخته ؟؟؟!ناراحت

با آرزوی رفتن همه ی عاشقای امام هادی به سامرا ...

ولادتشون رو هر چند با تاخیر به آقام ، حضرت صاحب الامر، 

یوسف زهرا ، امام مهدی ( عج ) و تمام عاشقان او و شیعیان 

تبریک میگم ... !!

هانیـــــــــــــه بازدید : 58 چهارشنبه 01 آبان 1392 نظرات (1)

گیج بودم و سرگردون و ...

انگار که گمشده ای داشته باشم ...

یه بغضی بود تو گلوم که هر لحظه احتمال ترکیدنش بود ...

دلتنگ بودم ...

به هر طرف ، به هر کس ، به هر جا نگاه میکردم یاد سال

گذشته رو میکردم ...

تو کسی بودی که 2 سال تمام ، احساساتم رو روی تو سرمایه

گذاری کردم ...

یه روز زنگ زدی برای زیارت قبول ، میون تعریفام گفتی : ما داریم

میریم تهران ، برای همیشه !!!

حرفمو خوردم ...

دلتنگی و سرگردونی و ... برا تو بود ...

یه روز اس دادم کی میای ؟

گفتی : هر وقت که بشه ،،،

_ مثلا ؟

_ شاید اگه تعطیلی پیش بیاد .

_ جدااااااا؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!

_ آره

_ پس هفته دیگه منتظرم ...!

کل هفته سرگرم بودم که : کجا ببینمت ، کی ببینمت ،

اونروز چی بپوشم ، کیا رو بگم که بیان و ...

به خیلیا گفتم ، اما همشون عید بود و برنامه ای برای خودشون

داشتن ؛ موندیم من و پوپک و فاطمه (ش)،،،

حالا بوستان نجمه بود و مامانم و فاطمه و پوپک و یه بغل دلتنگی

من و الهام ...

چه آغوش گرمی ، چه لبخند دلنشینی ، چه دیدار قشنگی ، چه

غوغای درونی عظیمی و چه دلتنگیه عجیبی ،،،

میگفتیم و میخندیدیم و ذوق میکردم ...

حرفای زیادی واسه گفتن داشتیم و فرصت کمی برای باهم بودن

اما غنیمت !!

حرفایی از خاطرات ، اتفاقات جدید ، دوستای جدید و ...

نزدیک 3 ساعت باهم بودیم و دوباره دوری و دلتنگی جدیدمون

شروع شد ،،،

اما با این وجود اونروز شد :::

قشنگ ترین چهارشنبه ی ما ... !!!!!!!!

مگه نه ؟؟؟؟؟!!!!!!!؟؟قلب

هانیـــــــــــــه بازدید : 69 جمعه 26 مهر 1392 نظرات (0)

یه مدینه ،،،

 

یه بقیعه ،،،

 

یه امامی که حرم نداره ،،،

 

یه مدینه ،،،

 

یه بقیعه ،،،

 

یه امامی که حرم نداره ،،،

 

سینه زنها کسی نیس تا روی قبرش یه دونه شمع بزاره ،،،

 

امون ای دل ،،،

 

امون ای دل ،،،

 

امون ای دل ،،،

 

امون از هر غریبی ،،،

 

امون ای دل ،،،

 

امون ای دل ،،،

 

امون ای دل ،،،

 

امون از هر غریبی ،،،

 

دل بی تاب دیگه شد آب ،،،

 

که تو آفتاب نه سایه بونی داره ،،،

 

دل بی تاب دیگه شد آب ،،،

 

که تو آفتاب نه سایه بونی داره ،،،

 

نه یه خادم ،،، نه یه زائر ،،، 

 

نه کنارش یه روضه خونی داره ،،،

 

امون ای دل ،،،

 

امون ای دل ،،، 

 

امون ای دل ،،،

 

امون از هر غریبی ،،،

 

امون ای دل ،،،

 

امون ای دل ،،، 

 

امون ای دل ،،،

 

امون از هر غریبی ... 

هانیـــــــــــــه بازدید : 59 جمعه 26 مهر 1392 نظرات (1)

اولین روز بارانیـــــــــ را به خاطر داری ؟

 

غافلگیر شدیم ، چتر نداشتیم خندیدیم و دویدیم 

 

در شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم 

 

دومین روز بارانیــــــــــ را چطور ؟ 

 

پیش بینی اش را کرده بودی چتر آورده بودی و من غافلگیر شدم 

 

سعی میکردی من خیس نشوم 

 

و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود 

 

سومین روز را چطور ؟

 

گفتی : سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری 

 

چتر را کاملا بالای سر خودت گرفتی 

 

و شانه راست من کاملا خیس شد 

 

چند روز پیش را چطور ؟

 

به خاطر داری ؟

 

که با یک چتر اضافه آمدی و مجبور بودیم 

 

برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود 

 

دو قدم از هم دورتر راه برویم ...

 

فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم تنها برو 

 

 

 

*** دکتر علی شریعـــــــــــــــــــــــــــــــتی ***

هانیـــــــــــــه بازدید : 51 جمعه 26 مهر 1392 نظرات (0)

خیلی دیره ، آخه فاطمه بزرگ شده ، خیلی خیلی دیره ...

 

اما خوب تقصیر آبجی زینبشه ، و اِلا ...

 

زینب عزیزم ، برای تبریک به فاطمه کوچولو دیر شده ؛

 

اما برا منی که تازه از وجود نازنینش باخبر شدم ، کاملا

 

سروقته !!!

 

فاطمه کوچولو ورودت رو به دنیا ، به زبان خیلی ساده 

 

تبریک میگم ؛ اما یادت نره ،،، زینب قبل از اینکه آبجی 

 

تو بشه ، خواهر گل من بوده ... !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!    چشمک

هانیـــــــــــــه بازدید : 127 سه شنبه 16 مهر 1392 نظرات (0)

یه روز تو سرویس مشغول صحبت بودیم که آقای جباری گوشی

موبایلش رو داد به تو و گفت : مامانت پشت خطه ! 

بعد از صحبت با مامانت گفتی : آقای جباری من میرم خونه مامان بزرگم

گفت : اگه زودتر میگفتید میتونستم ببرمتون اما الان جایی کار دارم !!

گفتم : بیا خونه ی ما از اونجا تاکسی میگیری و میری . بعد از چند دقیقه 

گفتی : باشه ، میام . زنگ که زدیم و رفتیم تو یه کفش بچه گونه دیدم و 

هرچی فکر کردم یادم نیومد ؛ گفتم : مامان گوشی تلفنو بیار پایین تا برا

الهام تاکسی بگیریم . مامانم گفت : بیا تو عمه ات اومده ! گفتم : اِ این کفشای زینبه !!

رفتم بالا و آوردمش پایین ؛ تا زینب خواست با تو آشنا بشه تاکسی اومد

اما بالاخره دخترعمه کوچولوی منو که همش تعریفش رو میشنیدی تو بغل

خودت دیدیش ،،، !!! لبخند

هانیـــــــــــــه بازدید : 145 دوشنبه 15 مهر 1392 نظرات (1)

              . * . * . * به نام پیوند دهنده قلبها * . * . * .

 

         اللهم صل علی محمد و آل محمد        وعجل فرجهم

 

علیــــــــــــــــــــــــــــــــــ        و          فاطمــــــــــــــــــــــــــه

 

  • ز منطق پرسیدم : عشق چیست ؟ 
  • منطق این چونین گفت و گریست :         
  • لیلی و مجنون همه افسانه اند   
  • عشق تفسیری ز زهــــــــــــــرا و علیـــــــــــــــــست

 

 به مناسبت پیوند نورانی این دو عزیز ، جشنی بر پا شده است ؛

 

که از همه ی شیعیان و دوستداران اینها دعوت به عمل می آید !

  

از تشریف فرمایی شما عزیزان کمال سپاس را داریم ...!!

 

 پذیرایی از ساعت اولین ساعت روز الی آخرین ساعت روز

 

به تاریخ 1 / ذیحجه / همه ساله

 

 

 

                                                                                                                                                                                                      به نشانی 1. آسمانها و زمین ، 2. حرم 14 معصوم و حضرت زینب و

 

حضرت معصومه و ،،، 3. در مساجد و بعضی منازل و ... 4. تو قلب

 

پاک و عاشق خودتون ...                                                                                                                                                                                                                               ***       عیدتان مبارک !        ***                                                                    

 

 

 

 

 

 

 

هانیـــــــــــــه بازدید : 69 یکشنبه 14 مهر 1392 نظرات (0)
  • نام : محمد 
  • لقب : تقی ، جواد 
  • کنیه : ابو جعفر ثانی 
  • نام پدر : علی 
  • نام مادر : خیزران 
  • تاریخ تولد : 10 رجب سال 195 هجری
  • تاریخ شهادت : 30 ذیقعده سال 220 هجری
  • محل دفن : کاظمین ، عراق
  • مدت امامت : 17 سال 
هانیـــــــــــــه بازدید : 102 یکشنبه 14 مهر 1392 نظرات (0)

بعد از شهادت پدر ، مجمد امام و رهبر شیعیان بود . مردم گروه گروه 

 

به خانه ی او می رفتند تا مسائل خود را پبرسند . امام هم به سوال 

 

های آنها جواب می داد . آن سال هشتاد نفر از عالمان و دانشمندان

 

مسلمان ، برای زیارت خانه ی خدا به مکه می رفتند . آنها در بین راه

 

به مدینه رسیدند . دلشان می خواست ، اول مزار پیامبر را زیارت کنند .

 

بعد از زیارت بارگاه پیامبر ، همگی به خانه ی امام محمد تقی رفتند .

 

امام محمد تقی جوانی نه ساله بود ، اما دانشمندها با دیدن او از جا

 

بلند شدند . وقتی امام بر جای خود نشست ، آنها هم نشستند .

 

هر کس سوالی داشت پرسید و جواب گرفت .

 

یکی از آنها ، مردی به نام اسحاق بود . او ده سوال را روی تکه 

 

کاغذی نوشته بود و دنبال فرصت مناسبی بود تا آن را به امام جواد 

 

بدهد و جواب آنها را بگیرد . اسحاق با خودش گفت : (( اگر این

 

امام نوجوان به همه ی سوالهایم جواب صحیح داد ، از او خواهش

 

می کنم تا برایم دعا کند تا خداوند ، پسری به من ببخشد . ))

 

اسحاق دنبال فرصت مناسب بود ، اما مجلس شلوغ بود و فرصت

 

پیش نمی آمد . این بود که اسحاق نا امید شد و برخواست تا از 

 

خانه ی امام بیرون برود . همین که از جایش بلند شد ، امام جواد 

 

 برگه ای را رو به او گرفت و گفت : (( کجا می روی ای اسحاق ؟

 

بیا و جواب سوالهایت را بگیر ! )) اسحاق تعجب کرد . 

 

نزد امام رفت و نشست . امام رو به او گفت : (( ای اسحاق ، 

 

خداوند ، خواسته ی تو را قبول کرد و بدان که وقتی به شهر و

 

دیارت برگردی ، خداوند پسری به تو خواهد بخشید . نام پسرت

 

را احمد بگذار ! ))

 

تعجب اسحاق بیشتر شد . امام ، هم به سوالهای او جواب داده

 

بود و هم خواسته ی او را گفته بود . او با خودش گفت : (( من که

 

هنوز سوالهایم را نپرسیده بودم ! من که هنوز درخواست هایم را

 

بر زبان نیاورده بودم ! چطور امام از حرف دل من آگاه شد ! ))

 

اسحاق لحظه ای فکر کرد و بعد در جواب خودش گفت : (( این

 

از نشانه های امامت این حضرت است . )) اسحاق که تا چند 

 

لحظه قبل با شک و تردید به امام نگاه می کرد ، حالا اطمینان 

 

داشت که او امام شیعیان و جانشین حضرت رضاست . 

 

آن روز اسحاق با خوشحالی از خانه ی امام محمد تقی بیرون

 

رفت . او سفرش را ادامه داد . به مکه رفت و خانه ی خدا را زیارت

 

کرد . بعد از سفر حج به شهر و دیارش برگشت و همانطور که امام 

 

گفته بود ، صاحب پسری شد و نام او را احمد گذاشت .

هانیـــــــــــــه بازدید : 104 سه شنبه 09 مهر 1392 نظرات (0)

اکثر اوقات سوم تجربیا رو میدیدی که هر روز تو حیاط مدرسه 

 

مشغول خوردن : یه بار پیتزا ، ساندویچ ، سیب زمینی و ...

 

هستن ؛ هی میگفتی : هانیه بیا یه روز من و توام این کارو

 

بکنیم و هر بار میومدیم این قرار رو بزاریم یه مانعی پیش میومد

 

تا اینکه یه روز مدرسه به بچه ها گفت : فلان روز ، زنگ غذا و ...

 

میزاریم براتون ( اردو درون مدرسه ) هر چی دوست دارید ، بیارید .

 

قرار شد سفارش پیتزا با من باشه و پولش رو نصف کنیم ، یادته ؟؟

 

اونروز بالاخره به خواسته ات رسیدی اما چه خواسته ای و چه پیتزایی !!!

 

تو توی پیتزا آشغال تخمه دیدی و . . . . . . . . . قهقههقهقههقهقهه

 

 

 

هانیـــــــــــــه بازدید : 64 شنبه 06 مهر 1392 نظرات (1)

 

 

 1 / مهر / 90                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                      دلـ ... !

 

بی صاحاب خیلی زود به هر چیزی عادتـــــ میکنهـ ... !!

 

 چه خوبـ ... ! ، چه بد ... !

 

یادش بخیر ، 1 / مهر / 90 ،،، نه ببخشید ، 2 / مهر / 90 ! آخه اون سال

 

روز یکم به خاطر شهادت امام صادق ( ع ) تعطیل بود .

 

اولین روز هم مدرسه ای و همکلاسی شدن من با بچه های قم ،

 

تو دبیرستان خوارزمیـ ،،،

 

آره ، داشتم میگفتم ؛ ساناز معینی تو صف که بودیم داشت اشک میریخت ،

 

گفتم : چرا

 

گریه میکنی ؟ دلت برای دوستات تنگ شده ؟ گفت : آره ، دقیقاً . گفتم :

 

گریه نکن ، اگه

 

جای من بودی چی میگفتی ؟ شهر جدید ، خونه جدید ، مدرسه جدید ،

 

مقطع جدید ، دبیرای جدید و ...


 

از همه مهمتر دور شدن از دوستات به اندازه صد و خورده ای کیلومتر ... !

 

چیزی نگفت ، فقط لبخند زد !!!

 

گفتم : حالا نگفتی اسمت چیهـ ...

 

خوب یادمه وقتی زنگ خورد ، من و ساناز دم در کلاس بودیم و داشتیم

 

با هم بحث میکردیم که تو اومدی و خیلی راحت میون مکالمه ما خودتو

 

 

دخالت دادی

 

و از اونجا یواش یواش دوستیمون شروع شد ،،،

 

گفتی : از کدوم مدرسه اومدی ؟ گفتم : قم نبودم . تو گفتی : کجا بودی ؟

 

گفتم : تهران ! گفتی : اِ چه جالب ! کدوم منطقه ؟ _ منطقه 12 .

 

 _ ما هم چند سال تهران زندگی کردیم ، گفتم کدوم منطقه یه موقع دیدی

 

شناختم مدرسه اترو . 


خیلی احساس غریبی میکرد

 

م ، مخصوصاً اون اوائل یکسره و مدام تو فکر

 

تهران بودم و بسـ ؛

 

اما از وقتیکه تو گفتی از اونجا اومدی دلم به تو خوش شد و عادتـــــم شدی

 

تو ... !

 

 

 

 

 

1 / مهر / 91

 

 

 

سال دوم به دلایلی من و تو تصمیم گرفتیم که بریم دنبال یه مدرسه عالی ،

 

یه مدرسه ای که کنکوری باشه .

 

بگذریم از این حرفا ، یه روز زنگ زدم خونتون و گفتم : کدوم مدرسه نوشتی ؟

 

گفتی : رازی . گفتم : کجاست و ...


اونطور که مامان من دنبال مدرسه میگشت ، من قرار بود برم نجمیه و

 

حالا بر حسب سرنو شت یا هر چیز دیگه ؛ اسم من هم در کنار اسم تو اما تو

 

توی کلاسدوم تجربی و من تو کلاس دوم ریاضی اسم نوشتمـ ...


شب اول مهر خیلی استرس داشتم از اینکه میخوام باز دوباره

 

برم توی یه محیط جدید و بچه های جدید ،،

 

همون شب با هم هماهنگ کردیم که تقریباً سر یه ساعت اونجا باشیم تا

 

تنهام نمونیم .

 

وقتی وادرد مدرسه شدم محیط آشنا بود ، خوب آخه کلاسای مرور ریاضی1

 

رو که تابستون مدرسه برای اولا گذاشته بود رو اومده بودم اما هنوز یه تعداد از

 

بچه ها نا آشنا بودن ، چند دقیقه ای گذشت و تو اومدی ...

 

 

یادته ! چطور از دلتنگی همدیگرو در آغوش کشیدیمـ ؟!

 

بعد از اینکه اومدی از خاطرات تابستون یکی تو گفتی و یکی من ،

 

تا اینکه زنگ خورد ...

 

 

 

 

 

1 / مهر / 92

 

 

صبح به نرگس محمدی میگفتم : با همه ی بد اخلاقیا ، لجبازیا و اخماش

 

( الهام ) دلم براش تنگ شده ، اونقدر که باورت نمیشهـ !!


یادمه پارسال طاقت 1 روز غیبتت رو نداشتم حالا چطور قراره یکسال بدون تو بگذره ؟

 

الهام من هنوز اینجا غریبم ، تنهام نزار دوس جووون !!!

 

 

هانیـــــــــــــه بازدید : 67 جمعه 05 مهر 1392 نظرات (1)

الهامـ عزیزم ، سلام ! 

 

اومدم بگم : 

 

از زمانیکه رفتی دلم برایت بیش از پیش تنگ شده است ،،،                                         

وجای خالی ات حسابی پیداست ،،،                                                                 

مدام خاطرات خوب و بد دوران مدرسه و ... در یادم میاد ،،،

 

مدت زیادی نیست که رفتی ،،،

 

جای دوری نیست که رفتی ،،،

 

و حتی دور از من نیستی ،،،

 

مهم عدم حضورت در کنارم و در مدرسه ای است که من میرم و ما میرفتیم ،،،

 

حالا منم و خاطراتت و دبیرستان رازی ...

 

 

 

 

 

درباره ما
Profile Pic
خاطراتمو خیلی دوست دارم و باهاشون زندگی میکنم ؛ مخصوصا خاطراتی که با بهترین دوستام دارم ! به همین دلیل تصمیم گرفتم یه صفحه از این سایت رو به خودم و دوستام تعلق بدم و بس ... پیشکش به تمام دوستای عزیزم : الهام ، زینب ، زهرا ، غزاله ، ضحی ، محدثه سادات ، محدثه ، فاطمه . م ، ساره سادات ، فاطمه . ش ،،،
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 37
  • کل نظرات : 25
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 20
  • بازدید امروز : 7
  • باردید دیروز : 31
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 46
  • بازدید ماه : 68
  • بازدید سال : 1,423
  • بازدید کلی : 12,662