1 / مهر / 90 دلـ ... !
بی صاحاب خیلی زود به هر چیزی عادتـــــ میکنهـ ... !!
چه خوبـ ... ! ، چه بد ... !
یادش بخیر ، 1 / مهر / 90 ،،، نه ببخشید ، 2 / مهر / 90 ! آخه اون سال
روز یکم به خاطر شهادت امام صادق ( ع ) تعطیل بود .
اولین روز هم مدرسه ای و همکلاسی شدن من با بچه های قم ،
تو دبیرستان خوارزمیـ ،،،
آره ، داشتم میگفتم ؛ ساناز معینی تو صف که بودیم داشت اشک میریخت ،
گفتم : چرا
گریه میکنی ؟ دلت برای دوستات تنگ شده ؟ گفت : آره ، دقیقاً . گفتم :
گریه نکن ، اگه
جای من بودی چی میگفتی ؟ شهر جدید ، خونه جدید ، مدرسه جدید ،
مقطع جدید ، دبیرای جدید و ...
از همه مهمتر دور شدن از دوستات به اندازه صد و خورده ای کیلومتر ... !
چیزی نگفت ، فقط لبخند زد !!!
گفتم : حالا نگفتی اسمت چیهـ ...
خوب یادمه وقتی زنگ خورد ، من و ساناز دم در کلاس بودیم و داشتیم
با هم بحث میکردیم که تو اومدی و خیلی راحت میون مکالمه ما خودتو
دخالت دادی
و از اونجا یواش یواش دوستیمون شروع شد ،،،
گفتی : از کدوم مدرسه اومدی ؟ گفتم : قم نبودم . تو گفتی : کجا بودی ؟
گفتم : تهران ! گفتی : اِ چه جالب ! کدوم منطقه ؟ _ منطقه 12 .
_ ما هم چند سال تهران زندگی کردیم ، گفتم کدوم منطقه یه موقع دیدی
شناختم مدرسه اترو .
خیلی احساس غریبی میکرد
م ، مخصوصاً اون اوائل یکسره و مدام تو فکر
تهران بودم و بسـ ؛
اما از وقتیکه تو گفتی از اونجا اومدی دلم به تو خوش شد و عادتـــــم شدی
تو ... !
1 / مهر / 91
سال دوم به دلایلی من و تو تصمیم گرفتیم که بریم دنبال یه مدرسه عالی ،
یه مدرسه ای که کنکوری باشه .
بگذریم از این حرفا ، یه روز زنگ زدم خونتون و گفتم : کدوم مدرسه نوشتی ؟
گفتی : رازی . گفتم : کجاست و ...
اونطور که مامان من دنبال مدرسه میگشت ، من قرار بود برم نجمیه و
حالا بر حسب سرنو شت یا هر چیز دیگه ؛ اسم من هم در کنار اسم تو اما تو
توی کلاسدوم تجربی و من تو کلاس دوم ریاضی اسم نوشتمـ ...
شب اول مهر خیلی استرس داشتم از اینکه میخوام باز دوباره
برم توی یه محیط جدید و بچه های جدید ،،
همون شب با هم هماهنگ کردیم که تقریباً سر یه ساعت اونجا باشیم تا
تنهام نمونیم .
وقتی وادرد مدرسه شدم محیط آشنا بود ، خوب آخه کلاسای مرور ریاضی1
رو که تابستون مدرسه برای اولا گذاشته بود رو اومده بودم اما هنوز یه تعداد از
بچه ها نا آشنا بودن ، چند دقیقه ای گذشت و تو اومدی ...
یادته ! چطور از دلتنگی همدیگرو در آغوش کشیدیمـ ؟!
بعد از اینکه اومدی از خاطرات تابستون یکی تو گفتی و یکی من ،
تا اینکه زنگ خورد ...
1 / مهر / 92
صبح به نرگس محمدی میگفتم : با همه ی بد اخلاقیا ، لجبازیا و اخماش
( الهام ) دلم براش تنگ شده ، اونقدر که باورت نمیشهـ !!
یادمه پارسال طاقت 1 روز غیبتت رو نداشتم حالا چطور قراره یکسال بدون تو بگذره ؟
الهام من هنوز اینجا غریبم ، تنهام نزار دوس جووون !!!